تخته سیاه

تخته سیاه

با زندگی قهر نکن!! دنیا منت هیچ کس را نمیکشد...
تخته سیاه

تخته سیاه

با زندگی قهر نکن!! دنیا منت هیچ کس را نمیکشد...

فکر سمی 1

فکر سمی 1 : تفریح اتلاف وقت است ...


"کار و سرگرمی دو رکن اصلی زندگی سالم است ، بنابراین باید بین آن ها تعادل برقرار


 شود. اگر واقعا از کار کردن زیاد لذت میبرید زیاد کار کنید! ولی برای آنکه فرسوده 


نشوید وفشار روانی ، شما را از پا درنیاورد  با  "هدردادن" بخشی از وقتتان برای 


تفریح و تفنن تجدید قوا کنید ! این اتلاف وقت شما را سرزنده و هوشیار کرده و کمک


 میکند کار های ضروری خود را به نحو احسن انجام دهید.


پادزهر های  این فکر سمی :


"آدم به تفریح احتیاج دارد تا باتری خود را شارژ کند."


"تفریح ، حق مسلم من است ."


"یکسره کار کردن برای هیچکس خوب نیست ."


"کار زیاد یعنی نتیجه گیری کم ."


"کار برای زندگی ،نه زندگی برای کار "


"با تفریح مثمر ثمر تر خواهیم بود ."


"خوشگذرانی ، اتلاف وقت نیست."


"اگر امروز از زندگی لذت نبریم شاید فردا دیر باشد ."



منبع: کتاب "یک دقیقه این 40 فکر سمی را کنار بگذار"

مسئله این است

تو بودن مرا انکار میکنی

 

و من نبودنت را 


مسئله این است...

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتـم


همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتـم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجــــودم


شـــــدم آن عاشـــق دیوانـــه که بــــــودم

دل

دل،


خیابان نیست


که گرفتنش 


راه بندان بزرگی بخواهد


کوچک است


زود میگیرد! 

زندونی

کجایی ک تنهایی و بی کسی


 با من آشنا کرده حس غمو


ببین داغ دوری از آغوش تو


 به زانو درآورده احساسمو


همه فکر و ذکرم شدی و هنوز 


داره آب میشه دلم پای تو


 ببین قفل لب های من وا شده


 منو قصه گو کرده چشمای تو


خیالم رو از عمق دلواپسی


 تا رویای بوسیدنت میبرم


سکوت شبو گریه پر میکنه


شبایی ک از خواب تو میپرم


نشد قسمتم باشی و پیش تو 


به لبخند هر روزت عادت کنم


منو محو چشمای مستت کنی


تو رو مثل کعبه عبادت کنم



"زندونی" ... خواننده حسین زمان 

مرگ تدریجی

یه وقتایی میشه که خواسته یا ناخواسته وارد یه باتلاق میشی؛میخای خودتو بکشی بیرون؛اما هی دست و پا میزنی،از هیچکس کمک نمیخای چون میترسی غرورت شکسته شه؛یه تنه میخای خودتو از اون باتلاق بکشی بیرون؛بیشتر و بیشتر دست و پا میزنی تا اینکه یه وقت به خودت میای میبینی تا گردن تو اون باتلاقه فرو رفتی؛حالاست که دیگه به خودت میگی گور بابای غرور،غرور میخام چیکار،جونم مهم تره،خلاصه شروع میکنی داد زدن،فریاد زدن اما اون موقه است که دیگه از دست هیچ کس کاری برنمیاد،تنها کاری که بقیه میتونن کنن اینه که بشینن و مرگ تدریجی تو رو تماشا کنن...