تخته سیاه

تخته سیاه

با زندگی قهر نکن!! دنیا منت هیچ کس را نمیکشد...
تخته سیاه

تخته سیاه

با زندگی قهر نکن!! دنیا منت هیچ کس را نمیکشد...

قضاوت

عابدی جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه و طلا را به خانه ی زنی با چندین بچه قد و نیم قد برد. وقتی زن خانه بسته های غذایی و پول را دید خوشحال شد و شروع به بدگویی از همسرش کرد و گفت :« ای کاش همه مانند شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود که از روی بی عقلی دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده شد و گوشه ی خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بیحال بود چندین بار درمورد بازگشت به سرکارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود میگفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمیخورد ؛ برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل متحمل خرج اضافی نشویم .

با رفتن او بقیه هم وقتی فهمیدند اوضاع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند تا اینکه امروز شما این بسته های غذا و پول را برای ما آوردید ، ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه ی انسان ها مانند شما جوانمرد و اهل سخاوت بودند.» 

مرد تبسمی کرد و گفت:« حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا این ها را به شما بدهم و ببینم حال شما خوب است یا نه؟ همین.» 

مرد عابد این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و گفت: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده ی دوره گرد هم سوخته بود ...

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
خوبی؟
خیلی خیلی تامل رانگیز بود
خوشم امد
مرسی

سلام! ممنون... نظر لطفتونه...خوشحالم ک خوشتون اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد